چشمهایش...

دلنوشته های یک دختر بارونی

سقوط ...

 

جاذبه ی سیب ، آدم را به زمین زد و جاذبه ی زمین ،

سیب را ! 

 

"سقوط" سرنوشت ِ دل دادن به هر جاذبه ای غیر از


خداست ...

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ساعت 17:45 توسط صنم |

شکر خدا....

دائم شکر گذار باشیم  که :

شاید بدترین شرایط زندگی ما

، برای دیگران آرزو باشد .

 

 

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ساعت 17:43 توسط صنم |

وصیت نامه ی عشق...

وصیت نامه ی عشق

مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در

طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد

دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست

داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند

همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا

بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب

بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 13:7 توسط صنم |

به ســـــــــلامتیــــــ....

 

به ســـــلامتی خــــــودم

چــــراشــــو نپـــــــــرس

اشکـتـــــــــــــ درمیـــــاد


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 13:6 توسط صنم |

هر جنسیتی هستی

 

قبل از اينكه به كسی که میدونی با احساس و سادس بگي:
دوستت دارم
قبل از اینکه بهش محبت کنی
قبل از اینکه به خودت عادتش بدی
قبل از اینکه تنش رو به بغل بکشی
قبل از اینکه احساسش رو بیدار کنی
قبل از اینکه تنهاییش رو پر کنی
قبل از اینکه عاشقش کنی
خوب فكراتو بكن
از حرفت مطمئن باش
نه اینکه تا دیدی طرف عاشقت شده
 و هیچ جور رفتنی نیست
شروع کنی به پیدا کردن یکی دیگه
و با بهونه گیری های الکیت و با
دروغای الکی به خودت عادتش بدی
 امیدوارش کنی طرفت رو داغون کنی
تو داری از بازی دادن اون لذت میبری
ولی اون داره با فکرت زندگی میکنه

یک کلام ختم کلام هر جنسیتی هستی " مرد " باش.....!


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 13:5 توسط صنم |

تفاوت یک نگاه...

 

تفاوت نگاه


يكي از اساتيد دانشگاه خاطره جالبي را كه مربوط به سالها پيش بود نقل ميكرد:

"چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين

شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.

دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟

گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.

پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟

كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!

گفتم نميدونم كيو ميگي!

گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!

گفتم نميدونم منظورت كيه؟

گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!

بازم نفهميدم منظورش كي بود!

اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني

كه روي ويلچير ميشينه...

اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،

آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم

پوشي كنه...

چقدر خوبه مثبت ديدن...

يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو

ميشناختم، چي ميگفتم؟

حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!

وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...

شما چي فكر ميكنيد؟

چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم

 


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 13:3 توسط صنم |

عکس های بامزه

نظرتون....

 


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 13:1 توسط صنم |

به تو احتیاج دارم....

 

 

 

 

به جای دسته گلی که فردا بر سر قبرم می گذاری
                               امروز با شاخه گلی کوچک يادم کن
به جای سيل اشکی که فردا بر مزارم نثار ميکنی امروز با تبسمی شادم کن
به جای متن های تسليت گونه که فردا در روزنامه ها مينويسی امروز با پيامی کوچک خوشحالم کن

 

 

 من امروز به تو احتياج دارم نه فردا

 

 


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 12:59 توسط صنم |

خسته ام...

 

 خسته ام !!!

ما كسايی كه به فكرمون هستن رو به گريه می اندازيم.

                 ما گريه می كنيم برای كسايی كه به فكرمون نيستن. 

 ما به فكر كسايی هستيم كه هيچوقت برامون گريه نمی كنن.

                     اين حقيقت زندگيه. عجيبه ولی حقيقت داره. 

 اگه اين رو بفهميم، هيچوقت براي تغيير دير نيست.

 


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 12:58 توسط صنم |

زندگی...

 

زندگی

زندگی میکنم 

حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!!

چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد

بگذار هر چه از دست میرود برود؛من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد، حتی زندگی را . . . !

 


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 12:48 توسط صنم |

دلـــ❤ـــم....

 

دلـــ❤ـــم  بـﮧ بهانـﮧ ـے نـدیـدنـت گریســـت...
 
بگـذار بگریـــد و بـدانـد...
 
هـر آنچـــﮧ خواســـت...
 
همیشــــــــــــــــــــــــﮧ نیســـــــــــــــــــــــــت...

+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 12:45 توسط صنم |

کاش بودی....

 

کاش بودی . . .وقتـی بغض مـی کردم . . .{-35-}

فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . .{-35-}ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .{-35-}

اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!{-35-}فقط همـیــن …!!!{-35-}


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 12:43 توسط صنم |

مـ ـیـزنـمـ بــہ פֿــیـابـ ـاט

 

مـ ـیـزنـمـ بــہ פֿــیـابـ ـاט
و پـ ــایمـ را بــہ پـ ـیـشــانے اش مـیـ ـڪوبـ ـمـ …!
مـ ــט لـ ـج ایـ‌ ـט פֿــیـابـ ـانے را ڪـہ از هـ ـیـچ طـ ـرف بــہ
تـ♥ــونـمـ ـیرســـב … בر مے آورمـ ــ


+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 12:42 توسط صنم |

یه میلیاردر...

یه میلیاردری بود که توی خونه اش تمساح نگه می داشت و اون ها رو گذاشته بود

توی استخر پشت خونه اش، اون یه دختر خیلی زیبا هم داشت...

یه روز یه مهمونی خیلی مجلل گرفت. وسط های مجلس، پسرهای توی مهمونی رو جمع کرد

و گفت می خوام براتون یه مسابقه بذارم. هر کدوم از شما بتونه این استخر پر از تمساح رو تا ته شنا کنه

من یه میلیارد تومن بهش جایزه می دم یا این که دخترم رو به عقدش در میارم.

هنوز جمله آخرش تموم نشده بود که یکی پرید توی آب و تمساح ها همه رفتن طرفش.

اون هم با هر بدبختی ای بود فرار کرد و تا ته طرف دیگر استخر رو شنا کرد.

وقتی بیرون اومد، فقط چند خراش کوچک برداشته بود.

میلیاردر که خیلی کف کرده بود،

گفت: آفرین! خیلی خوشم اومد، حالا دخترم رو می خوای یا یک میلیارد تومن رو؟

پسره گفت: هیچ کدوم، اون فلان فلان شده ای رو که منو هول داد توی آب می خوام!

 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 12:36 توسط صنم |

love....

.زندگی جیره مختصری است


مثل یک فنجان چای


و کنارش عشق است


مثل یک حبه قند


زندگی را با عشق نوش جان باید کرد

+ نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, ساعت 12:34 توسط صنم |

سختی ها ...

بعضی از سختی ها نه آدمو قوی میکنه 

نه آب دیده 

فقط فرسودش میکنه

 

tirxcfq9ys10l6dklz2.gif


+ نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:, ساعت 15:50 توسط صنم |

نه هرگز...

             می خواهی روحم را از عشقت خالی کنی؟

 

         انگار برف را از روی شانه های آدم برفی می تکانی!..


+ نوشته شده در پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, ساعت 23:20 توسط صنم |

پرواز...

 05200000پـــــــــــــــرواز رادوســــت دارم05200000


 05200000وقتـــــے از ارتفاعــــات لبانــــــت05200000


 05200000به عمــــق آغوشـــتسقـــوط میکنــــم05200000


 05200000چـــه سقــــوط دلنشینــــے 05200000

 

 05200000راستــــے 05200000


 05200000میدانستــــے پــــــــــــــرواز  05200000

 

 05200000را تـــو یـــادم دادے 05200000

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, ساعت 9:10 توسط صنم |

دستانمان...

بگذار زمانه..

از حسادت..

بترکد؛

انگشتان من..

چقدر..........

به انگشتان تو..

می آیند..

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, ساعت 9:9 توسط صنم |

نقاش خوبیم...

نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم…
اما
ایـــــــــــــن روزها…
به لطـــــــــــفِ تــــــــــو…
انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی میکـــــِـــــــشـَـم….!

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, ساعت 9:8 توسط صنم |

دق کرده احساسم...



بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد . . .

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:, ساعت 1:39 توسط صنم |