گاهی باید چشمها رو به واقعیت زندگی بست
بغضهارو قورت داد
اشکی که ازگوشه چشمت سرازیرشده رو خیلی زود پاک کرد
نفس عمیقی کشید
لبخند زد
وتمام سوزش قلبت رو با بوسه ای به سیگارداد
تا اون بجای توبسوزه ودودکنه و تمام وجودش مثل خودت نابود بشه
دلنوشته های یک دختر بارونی
گاهی باید چشمها رو به واقعیت زندگی بست
بغضهارو قورت داد
اشکی که ازگوشه چشمت سرازیرشده رو خیلی زود پاک کرد
نفس عمیقی کشید
لبخند زد
وتمام سوزش قلبت رو با بوسه ای به سیگارداد
تا اون بجای توبسوزه ودودکنه و تمام وجودش مثل خودت نابود بشه
یـڪے بہפֿـدا بـگـویـَב
بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ نـوبـَت مـטּ בر ایــטּ بـازے تـَمـام شـَوב
بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ مـرـا بــِنــِشـانـَב ڪنـآر پـاے פֿـودشـ
ڪِہ چـنـב سـاعـَت گـوش بـسـپـُرَב
بہ ایـטּ صـב ـاے بـُغـض آلـوב
بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ مـَجـبـورَمـ ڪنـב פــرف بـزَنـَمـ !
گـریہ ڪنـم ! ؛ نـآے فـریـاב نــבارمـ!
هَسـت ڪسے
ڪِہ گـلـویـَش رـا بـسـپـُرב بہ مـَטּ ؟
تنها امید من که نا امیده
امیده من دوباره ته کشیده
لحظه به لحظه فکر نا امیدی
این لحظات امونم و بریده
کسی چون تو مرا غریب و تنها نگذاشت، اینگونه در التهاب فردا نگذاشت
سوگند نمیخورم ولی باور کن کسی چون تو به خلوت دلم پا نگذاشت
هیس …
حواس تنهایی ام را با خاطرات باتو بودن پرت کرده ام
بگو کسی حرفی نزند
بگذار لحظه ای آرام بگیرم …
زیباست
از تو نوشتن
از تو گفتن
وقتی ماهِ حسود
بر لب پنجره هر شب
مرا نگاه می کند
ومن بی اعتنا به تو فکر می کنم......
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
نه… اشک و فاتحه
نه… اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـوآرام بخواب
دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسر خسته شده بود
یه شب وقتی اس ام اس اومد بدون اینکه آن را باز کند
موبایل را گذاشت زیر بالشتش و خوابید
صبح مادر پسره به دختر زنگ زد و گفت:پسرم مرده
دختر شوکه شد و با چشم پر از اشک
بلافاصله سراغ اس ام اس شب پیش رفت
پسر نوشته بود ... تصادف کردم
با مشکل خودمو رسوندم دم خونتون
لطفاٌ بیا پایین میخوام برای آخرین بار ببینمت
<خیلی خیلی دوستت دارم>
کاش
چشمانم را می بستم و
اول زمستان باز می کردم!
امسال بی تو
تحمل نبودنت را
در پاییز ندارم!
هـِــ ی غریبـــﮧ !
قیــآفت خیلـے آشنـآست
من و تو قبلا جـآیـے همدیگرو ندیدیــ م ؟
آهـ ـآن... یـ ـآدم اومــد
یــﮧ روزآیـے یــﮧ خاطره هـآیـے بـآ هم دآشتیم
یـآدمــﮧ اون موقع دم از عشق میزدے
هــﮧ ... انقدر مــآت نگـ ـآم نکن
عشقت حسودیش میشــﮧ !
دســتات ارزونــی خودتــ.
.رآستــے قبل رفتنت : دیگــﮧ هیچ حسـ ے بهت ندآرم
دیگــﮧ وقتــے دیدمت دلم نلرزید
خوآستم بدونـی
اون شــــــده هـــمـــه ي دنــــــيــــــات... .!!
نمی شود دوستت نداشت ..
لجم هم که بگیرد از دستت ،
نهایتش این است کهدفترچه ی خاطراتم
پراز فحش های عاشقانه می شود ..!!
دمش گرم!!!
باران را میگویم...
به شانه ام زدوگفت؟
خسته شدی؟
امروز را تو استراحت کن..من به جایت میبارم
خنده ام میگیرد
وقتی پس از مدت ها بی خبری
میگویی دلم برایت تنگ است
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی وا ژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت
همه صدای فریادم را شنیدند
توصدای سکوتم را بشنو
گاهــــی
احســـــــاس میکنم روی دست خدا مانده ام . . .
خستـــــــه اش کرده ام . . .
خودش هم نمی داند . . .
با من چه کند...
گفتی دوست دارم!گفتم به اندازه چی؟
گفتی به اندازه اسمان
گفتم: به وسعت همان؟ گفتی: دریا
گفتم: به عمق همین؟ گفتی به عمق دلم که
بزرگتر از هر دریایی است.
حالاکه مدتهاگذشته می بینم دلت واقعاعمق دارد
چون چند نفر دیگه هم بعد
از من امده اند و هنوز هم جا دارد.
انگار خدا یه پتوی گرم کشیده رو سر اسمون...
از سرما چیزی اگه برسه فقط سوز زیر پتوه که پامونو قلقلک بده یادمون نره زمستونه ...
باران که میبارد دلم تنگ تر می شود...
من راه میفتم بدون چتر ...
دیری نمیپاید که قندیل میبندند...
عجیب سرد است هوای نبودنت!!...
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفس گیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
کور باش بانو !
نگاه که می کنی ،می گویند:نخ داد !
عبوس باش بانو ، لبخند که می زنی ، می گویند :پا داد !
لال باش بانو !
حرف که می زنی ،می گویند:جلوه فروخت !
شاید دست از سر مان بردارند... شاید!!
گاهـــــــــــــــــــــی وقتـــــــــــــــــها . . .
از کنار غصه ها باید رد شد و گفت :
میـــــــــــــــــــــــگ میـــــــــــــــــــــــــگ . . .
اشکهایم امروز
تنها مونس من هستند.
با اشکهایم امروز
شک کردم به باورهایم.
به قلبم،به احساساتم و حتی خودم
و به تمام روزهای زندگی ام.
اشکهایم را امروز
با هیچ الماسی عوض نخواهم کرد.
چرا که زین پس تنها دارایی من
همین اشکهایم خواهند بود.!
جاذبه ی سیب ، آدم را به زمین زد و جاذبه ی زمین ،
سیب را !
"سقوط" سرنوشت ِ دل دادن به هر جاذبه ای غیر از
خداست ...
وصیت نامه ی عشق
مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در
طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد
دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست
داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند
همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا
بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب
بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد
قبل از اينكه به كسی که میدونی با احساس و سادس بگي:
دوستت دارم
قبل از اینکه بهش محبت کنی
قبل از اینکه به خودت عادتش بدی
قبل از اینکه تنش رو به بغل بکشی
قبل از اینکه احساسش رو بیدار کنی
قبل از اینکه تنهاییش رو پر کنی
قبل از اینکه عاشقش کنی
خوب فكراتو بكن
از حرفت مطمئن باش
نه اینکه تا دیدی طرف عاشقت شده
و هیچ جور رفتنی نیست
شروع کنی به پیدا کردن یکی دیگه
و با بهونه گیری های الکیت و با
دروغای الکی به خودت عادتش بدی
امیدوارش کنی طرفت رو داغون کنی
تو داری از بازی دادن اون لذت میبری
ولی اون داره با فکرت زندگی میکنه
یک کلام ختم کلام هر جنسیتی هستی " مرد " باش.....!
تفاوت نگاه
يكي از اساتيد دانشگاه خاطره جالبي را كه مربوط به سالها پيش بود نقل ميكرد:
"چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين
شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.
دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟
گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.
پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟
كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!
گفتم نميدونم كيو ميگي!
گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!
گفتم نميدونم منظورت كيه؟
گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!
بازم نفهميدم منظورش كي بود!
اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني
كه روي ويلچير ميشينه...
اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،
آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم
پوشي كنه...
چقدر خوبه مثبت ديدن...
يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو
ميشناختم، چي ميگفتم؟
حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!
وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...
شما چي فكر ميكنيد؟
چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم